هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد


اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد


یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی اید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد . که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد .وقتی که دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را ارام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت . بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، بالاخره آلاغ از سقف به زمین افتاد و مرد. بعد ملا نصر الدین گفت لعنت بر من که نمی دانستم که اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را می کشد...

نظرات 14 + ارسال نظر
مجتبی 1389/08/07 ساعت 23:33 http://loves20.blogsky.com

ما اخرش نفهمیدیم زینب کیه شبنم کیه اخ ببخشید خانومش رو نذاشتم

زینب خانوم یه خورده سیاسی تر شبنم خانوم یه خورده مردمی تر
درسته؟

زینب :
امیدوارم این دو شخصیت مجهول ذهنتون معلوم شده باشن.

پسر ما این همه مثل و حکایت داریم بعدش وضعمون اینه

زینب :
۱۰۰ ٪ باهات موافقم گل گفتی..

اوهوممم...
خب چی بگم الآن؟





فقط اینکه این داستان هم شبیه مملکت ماست ولی با یه فرق...
اینکه ملا خرشو برده بالا ولی تو مملکت ما یه موجود فوق العاده خر تر رفته بالا ... کاش خر بود...!

زینب : شدیدا موافقم

سلام
قالب وبت قشنگه .
مطلب حال نداشتم بخونم ولی از سر فصلش معلوم قشنگه .
به ما هم سر بزن.

زینب : خیلی باحالی بابا....باشه.

یک شبه با شعری از اردلان سرفراز

با یاد عزیزانم ، این بام پریشانم
با زخم تن و جانم ، می آیم و گریانم
از خانه ویرانم ، با حسرت پنهانم
می آیم و میدانم ، من یک شبه مهمانم
گر یوسف تبعیدی ، در حسرت کنعانم
گر هم نفس یعقوب ، آن پیر پریشانم
تا من همه پیراهن ، بر زخم دو چشمانم
در دایره ی حسرت ، میچرخم و میخوانم
من یک شبه مهمانم ، من یک شبه مهمانم
ای هم نفست خورشید ، در ظلمت این تبعید
ای مرحم تو امید ، بر زخم تن و جانم
ای دست تو آسایش ، ای پاسخ هر خواهش
تو ساحل آرامش ، من موج پریشانم
آهنگ سفر کردم ، رو سوی تو آوردم
اما دل من آنجاست ، در جمع عزیزانم
آهنگ سفر کردم ، رو سوی تو آوردم
اما دل من آنجاست ، در جمع عزیزانم
بر من تو ببخش ای یار
ای بخشش تو بسیار
شاید دگر این دیدار
هرگز نشود تکرار
آهنگ سفر کردم
رو سوی تو آوردم
اما دل من آنجاست
در جمع عزیزانم
آهنگ سفر کردم
رو سوی تو آوردم
اما دل من آنجاست
در جمع عزیزانم
[گل][قلب][لبخند]

حکایت جالب وآموزنده ای بود .

امیرحسین 1389/06/16 ساعت 23:11

به به...خونه ی مادر بزرگه هزار تا غصه داره

جالب بود

جالب بود...
منم آپ بودما..

immortal 1389/06/16 ساعت 14:16 http://jangavaran.blogsky.com

آپم!!
واقعا اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد میشود اوضاع ای روزای ایران ما!!!

شدیدا موافقم........

اگه این ملانصرالدین پیش خره وایمیساد میشد افسانه ی 2 برادر.

اینم حرفیه ....

ZoodFood 1389/06/16 ساعت 10:10 http://www.zoodfood.ir

وب سایت زودفود
به وسیله وب سایت زودفود غذای خود را از بین منوی رستوران های موجود انتخاب کنید و آن را به صورت آنلاین سفارش دهید .

وب سایت : www.zoodfood.ir

shima 1389/06/16 ساعت 07:09 http://www.shoploger.com

sakhte foroshgahe majani
shoploger.com



site tafrihi
dordoneh.com

hamed 1389/06/16 ساعت 06:52

حرف حساب جواب نداره
خوب گفتی ها

خواهش می کنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد