هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

من ضد پسر نیستم

چند وقت پیش یکی از بچه ها در مورد فوضولیه همسایه هاشون صحبت کرده بود ، اون موقع من خوشحال بودم که اینجا از این خبرا نیست و همسایه ها سرشون به کار خودشونه ولی غافل از اینکه اینجا هم همسایه ها بیکار نیستن !!!

وقتی میبینن یه دختر از خونه میره بیرون چهار چشمی نگاه میکنن ، حالا اگه دختره بیچاره بخواد زیاد از خونه بره بیرون که دیگه هیچی ! هزار تا حرف پشتش میزنن !!!

همه ی این حرفا فقط یه دلیل داره ، اونم اینه که مــــــــــــــــــا دختریم !

به نظر اکثر مردم دخترا باید تو خونه بشینن ( منتظر شوهر باشن )

آخه این انصافه ؟ 

اگه مایل بودید ادامه مطلبو بخونید

ادامه مطلب ...

آرزوی محال

الآن خیلی وقته که گذشته

نمیتونم باور کنم که دیگه پیشم نیستی

ولی هنوز واسم یه سؤاله ...

دیشب توی خوابم باز تورو دیدیم

صدات زدم اما تو رفتی از خواب پریدم

کاش میشد بخوابمو صبح باشی تو کنارم

ولی اینا همش خیاله تورو ندارم

فقط به من بگو چرا      مگه دوســم نداشتـی

من که کاری نکردم    چرا تنــهام گذاشتـی

فقط به من بگو چرا      چرا میای پس تو خوابم

هنوز باورم نمیشه        که تـو نیســتی کنارم

میشینم فکر میکنم هر روز دوباره و دوباره

جوابی ندارم رفتنت هنوز واسم سؤاله

ما که مشکلی نداشتیم حتی واسـه یه بارم

همیشه میگفتی هیچوقت تنهات نمی ذارم

فقط به من بگو چرا      مگه دوســم نداشتـی

من که کاری نکردم    چرا تنــهام گذاشتـی

فقط به من بگو چرا      چرا میای پس تو خوابم

هنوز باورم نمیشه        که تـو نیســتی کنارم

نمیدونم چرا رفتی حتما خوبه واست

ولی من دارم میمیرم واسه یه بوسه بازم

حس میکنم شبو روزا همش جای خالیتو

نمیخوام بسوزونم عکسای یادگاریتو

ولی حالا دیگه بی تو فقط میتونم ببارم

دیگه همه اینو خوب میدونن که من تمومه کارم

کاش میشد بمیرم برم زودتر اون دنیا بشینم

تا شاید یه روز توی اون دنیا من تورو ببینم

دارم دیونه میشم از تکرار این سؤال

فکر برگشتنت شده یه آرزوی محال

دلم میخواد اون روزا بشه برات بمیرم

تا اینکه زنده باشم ولی تورو نبینم

فقط به من بگو چرا      مگه دوســم نداشتـی

من که کاری نکردم    چرا تنــهام گذاشتـی

فقط به من بگو چرا      چرا میای پس تو خوابم

هنوز باورم نمیشه        که تـو نیســتی کنارم

ادامه مطلب ...

معما

هرکس این معما رو حل کنه 500000000$ از طرف آمریکا میگیره.

 

یک کشتی در آستانه ی حرکت می باشد. بار آن پشم و ظرفیت آن 200تن می باشد. مبدا آن بندر بوستون و مقصدش بندر لو هارونی می باشد. باد از شمال به شمال شرقی می وزد و ماه می(may) می باشد .

سن کا پیتان چقدر است؟

 

محمد سعادتی

از حرص دارم آتیش میگیرم ...

به خدا از عصبانیت دارم میترکم 

آخه چرا بعضی پسرا اینجوری میکنن ؟؟؟   

آدم میمونه چی باید بگه 

درسته تو دخترا یا پسرا هم بد هست هم خوب 

نمیشه گفت پسرا بدن یا دخترا خوبن 

ولی بدیه یه پسر بیشتر به چشم میاد 

بیشتر آدم میسوزونه 

بیشتر بده دیگه 

بعضی موقع ها حالم از هر چی پسره به هم میخوره 

ولی بعد که آروم میشم نظرم عوض میشه 

ولی تو این مورد دیگه ...   

ادامه مطلب ...

فرار از ایران

خروس،خر و سگ از ایران فرار کردند  علتشو از شون پرسیدن خروس گفت:اونقدر ساعت جلو و عقب میشه که نفهمیدم کی باید بخونم!سگ گفت:نفهمیدم من باید بگیرم،110بایدبگیره یا بسیج باید بگیره! خر گفت:نفهمیدم من خرم،ملت خره،دولت خره،ترک خره یا لر خره  اصلا هویتمونو به هم ریختن!

عسل

چرا عسل زرد رنگ است؟


Why the color of honey is yellow

الف) بخاطر نور آفتابی که به گلها می خورد

a. because of sunlight  

 

ب) به خاطر اینکه گرده گلها به طور طبیعی زرد رنگ است

b. because pollen of flowers is naturally yellow? 

 

ج) به خاطر اینکه به این صورت ساخته می شود

c. because it is made by this way? 

 

د) نمی دانم

d. don't know


اینم جواب تست بالا


 

بومی شدن کتابها

یه مقام محترم اعلام کرده که کتابهای مدارس بومی سازی میشود...
این هم نمونه بومی سازی:
  

جمله اصلی: آن مرد با اسب آمد 

جملات بومی شده

تهران: آن مرد با ماکسیمای مشکی آمد

قم: حاج آقا تشریف آوردند

آبادان: آن مرد با عینک دودی ریبن آمد

زاهدان: آن مرد را کشتند

تبریز: آن مرد یاواش یاواش گلدی

مشهد: آن مرد با شمع آمد

خرم آباد: آن مرد مرد نیه، انه

سنندج: آن مرد سبیل دارد

اردبیل: آن مرد بار میبرد

قزوین: آن مرد با لبخند آمد

شیراز: آن مرد حال نداشت نیامد

رشت: آن مرد رفت بابا آمد

یه ضرب المثل

اول اینکه بخاطر اینکه دیر به دیر آپ میکنیم معذرت 

دوم : تا آبجی زینب یه مطلب آماده کنه من ... 



... : باحال ترین ضرب المثلی که تا حالا شنیدید چیه ؟ 

... : فرقی نمیکنه مال کجا باشه 

... : ایرانی باشه یا نباشه 

... : بی ربط باشه یا ... 

... : هر چی که به نظرتون باحاله

واقعا که ...

1 - دخترا میخوان سر پسرا کلاه بزارن اما در نهایت سر خودشون کلاه میره ولی پسرا میخوان سر سر هر موجود زنده ای که میبینن کلاه بزارن و در نهایت موفق میشن !!!

2 - دخترا زیر بار حرف زور میرن آما پسرا خودشون حرف زور میزنن

3 - یه دختر اگه 24 ساعت با دوست پسرش صحبت نکنه افسرده میشه اما یه پسر اگه 24 ساعت با دوست دخترش صحبت نکنه با اون یکی دوست دخترش صحبت میکنه

4 - یه دختر اگه با دوست پسرش به هم بزنه دیگه با هیچ پسری دوست نمیشه اما یه پسر اگه با دوست دخترش به هم بزنه با 3 4 تا دختر دیگه دوست میشه

... : آنکه اسیر عادت هست لایق زندگی نیست

... : اگر دوستت عسل است اورا نخور

... : آنکه تهمت میزند هزار بار میکشد و قاتل فقط یکبار

... : میخواستم حالو هوای اینجارو عوض کنم ( غمناک شده ؟)

بقیه داستان

سلام . میخوام بقیه داستانو واستون تعریف کنم . چون نوشتمو از قبل آماده نکردم شاید جمله ها خوب نباشه . معذرت ...  

فقط یه توضیحی واسه دوستانی که تازه به وب ما سر زدن بگم : این داستان زندگیه من نیست (همسایمونه)

 :::: تو لیست انتظار واسه پیوند کلیه بودمو مرتب دیالیز میکردم . شوهرم اولین کسی بود که میخواست کلیه بهم اهدا کنه ولی گروه خونیمون به هم نمیخورد . همینجور ماه ها میگذشتو من منتظر یه کلیه ... 

تا اینکه نوبت من شدو رفتم اتاق عمل ... 

عمل موفقیت آمیز بودو حال من تقریبا خوب بود ( البته یه موقع هایی اذیت میکردو ممکن بود بدنم کلیه رو پس بزنه) ولی خدا کمکم کردو من به زندگیم ادامه دادم .  

چون مدت زیادی دیالیز میکردم رگهای دستم گشاد شده بود هر روز هم بدتر میشد ... 

بعد ۴ سال تونستم دوباره حامله بشم ( هم واسه بچه هم واسه خودم خطر ناک بود ) ولی با مراقبت های دکتر ۹ ماه گذشتو بچه ی من به دنیا اومد ... 

من خدارو بازم شکر میکنم ولی از این ناراحتم که چرا خدا منو فراموش کرده ؟ چرا هر وقت میخوام احساس خوشبختی کنم به بدبختی تبدیل میشه ؟ 

من خیلی خوشحال بودم که حالا یه خانواده دارمو یه زندگیه خوب . ولی دکتر اومد تو اتاقو گفت بچه لب شکریه . یعنی لب بالا نداره و کام دهنش کاملا بازه . استخان های سرشم خیلی نرمه و خطر ناکه . نیاز به عمل جراحی داره ولی الآن نمیشه باید یک ساله بشه . تا اون موقع باید از بچه خوب مراقبت بشه تا زنده بمونه . 

الآن بچه یک سالو نیم شه و هنوز طعم غذا رو نچشیده . یه بار عمل کردیم ولی به نتیجه دلخواه نرسیدیمو نیاز به ۲ تا عمل دیگه هست . سرش هم حساسه باید استخان مصنوعی یا پلاتین بذارن که آسیب نبینه 

منم که باید رگ دستمو عمل کنم . باید از پام رگ بردارن به دستم پیوند بزنن. گشادیه رگ دستم داره به گردنم میرسه . فشار خونو کم کاریه تیروئیدو چربی خونو از این جور چیزا هم واسه خودش یه بدبختیه دیگست چون نمیتونم هر قرصی بخورم 

دخترم هم کم کاری تیروئید داره 

... : بچه ها واسش دعا کنید 

... : خیلی تنهاست 

... : همه باهاش قطع رابطه کردن 

... : حتی کسی نیست بچه شو چند روز نگه داره که بره دستشو عمل کنه  

... : حتی اذیتش هم میکنن 

... : دلش پره درده 

... : چشاش پره اشکه 

... : خدایا کمکش کن ...

سرنوشت ... (۳)

علی آقا گفت وسایلمو جمع کنم چند روز بریم مشهد ( ماه عسل ) .

وقتی برگشتیم ( تو خونه مامانش اینا ) زندگیمونو شروع کردیم .

سرتونو درد نیارم ، رفتارشون باهام بد بود .

دیگه تحمل کردن سخت شده بود .

علی مجبور بود واسه کار یه مدت بره شهر دیگه ، طوری بود که نمیشد من باهاش برم .

گفت یه مدت دیگه هم مجبوریم اینجا بمونیم ، وقتی برگشتم خونمونو جدا میکنیم .

بعد یک هفته فهمیدم حامله شدم ، نمیتونستم به علی خبر بدم ، تا اینکه خودش زنگ زد . ماه دومم بود که اومد خونه ولی باید برمیگشت ، بازم مجبور بودم بمونم . گفتم حالا دیگه بخاطر بچه حتما باهام مهربون میشن ( ولی نشدن ) .

ماه چهارم پاهام باد کرده بود ، حالم هم خوب نبود . گفتم بریم دکتر ، گفتن چیزی نیست طبیعیه ، هرچی گفتم من حالم بده قبول نکردن بریم دکتر ، گفتن معمولا پیش میاد ادا در نیار  .

تا اینکه یه روز بیهوش شدم ، بردنم بیمارستان ( بچه که از بین رفت )

حاملگی باعث شده بود فشار خون بگیرم ، کلیه هام از کار افتادن ( بخاطر فشار خون بالا ) . اگه همون موقع که عوارضشو دیده بودم میرفتیم دکتر هم بچه زنده میموند هم من اینجوری نمیشدم .

دیالیز و مصرف دارو شروع شد . ( رفتم تو لیست انتظار واسه پیوند کلیه ) .

... : تا اینجاش داستان اصلی بود حالا اگه میخواین از الآنش بدونین بگین تا براتون بنویسم