هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

سرنوشت ... (۳)

علی آقا گفت وسایلمو جمع کنم چند روز بریم مشهد ( ماه عسل ) .

وقتی برگشتیم ( تو خونه مامانش اینا ) زندگیمونو شروع کردیم .

سرتونو درد نیارم ، رفتارشون باهام بد بود .

دیگه تحمل کردن سخت شده بود .

علی مجبور بود واسه کار یه مدت بره شهر دیگه ، طوری بود که نمیشد من باهاش برم .

گفت یه مدت دیگه هم مجبوریم اینجا بمونیم ، وقتی برگشتم خونمونو جدا میکنیم .

بعد یک هفته فهمیدم حامله شدم ، نمیتونستم به علی خبر بدم ، تا اینکه خودش زنگ زد . ماه دومم بود که اومد خونه ولی باید برمیگشت ، بازم مجبور بودم بمونم . گفتم حالا دیگه بخاطر بچه حتما باهام مهربون میشن ( ولی نشدن ) .

ماه چهارم پاهام باد کرده بود ، حالم هم خوب نبود . گفتم بریم دکتر ، گفتن چیزی نیست طبیعیه ، هرچی گفتم من حالم بده قبول نکردن بریم دکتر ، گفتن معمولا پیش میاد ادا در نیار  .

تا اینکه یه روز بیهوش شدم ، بردنم بیمارستان ( بچه که از بین رفت )

حاملگی باعث شده بود فشار خون بگیرم ، کلیه هام از کار افتادن ( بخاطر فشار خون بالا ) . اگه همون موقع که عوارضشو دیده بودم میرفتیم دکتر هم بچه زنده میموند هم من اینجوری نمیشدم .

دیالیز و مصرف دارو شروع شد . ( رفتم تو لیست انتظار واسه پیوند کلیه ) .

... : تا اینجاش داستان اصلی بود حالا اگه میخواین از الآنش بدونین بگین تا براتون بنویسم

نظرات 13 + ارسال نظر

ممنون که همش بهم سزر میزنی مهربون

نمیخوای اپ کنی منتظریم


تا حالا کسی بهت گفته که خیلی ماهی

واییی چه بد!!

بقیه اش رو هم تعریف کن ایشالا که خوبه بقیش:)

nersiya 1389/08/04 ساعت 10:07 http://nersiya.blogsky.com

میخوام وبلاگ نویسارو دور هم جمع کنم
اگه میخوای بیا تو جمع ما

سلام
مرسی که سر زدی
منم به اسم فیروزه لینک کن

زودپز بودی که سر یه هفته حامله شدی؟؟
بقیه شو بنویس.اگه رمانش نمیکنی.

شبنم : عزیز تا حامله بشه نزدیک یک سال گذشته

Unicorn 1389/08/02 ساعت 19:57 http://fire-fighter.blogsky.com

آخیی!!گناه داشت!
آره دیگه تا اینجاشو گذاشتی بقیه شم بذار دیگه...

یه بار همشو بگو دیگه... چیه پست نداری یه پستو 4تیکه میکنی میذاری؟...همش بذار بخونیم! ولی بیچاره چه بدبختیه! من اگه جای اون بودم خودکشی نمیکردم!

immortal 1389/08/02 ساعت 16:34 http://jangavaran.blogsky.com

بگوووووووووووووووووووو دیگه بقیشو...!

معین 1389/08/02 ساعت 16:26 http://parsinameh.blogsky.com

ای بابا ! چرا لوس می کنی ؟؟! تعریف کن بقیشو دیگه !! منتظرم هاااا !

اره بگین

صدف 1389/08/02 ساعت 12:15 http://nazanin-e-man.blogsky.com

سلام گلم.ممنون که بهم خبر دادی.
لطف کن و بقیشو تعریف کن.
اعصابم خراب شد.هم واسه خودت هم واسه بچه.

اگه شیرینه بقیه اش، تعریف کن.

مجتبی 1389/08/01 ساعت 23:41 http://loves20.blogsky.com

همییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین
نه هیجانی نه عروسی نه ...

ولی واقعأ این هم شد زندگی اعصابم بهم ریخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد