هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

بقیه داستان

سلام . میخوام بقیه داستانو واستون تعریف کنم . چون نوشتمو از قبل آماده نکردم شاید جمله ها خوب نباشه . معذرت ...  

فقط یه توضیحی واسه دوستانی که تازه به وب ما سر زدن بگم : این داستان زندگیه من نیست (همسایمونه)

 :::: تو لیست انتظار واسه پیوند کلیه بودمو مرتب دیالیز میکردم . شوهرم اولین کسی بود که میخواست کلیه بهم اهدا کنه ولی گروه خونیمون به هم نمیخورد . همینجور ماه ها میگذشتو من منتظر یه کلیه ... 

تا اینکه نوبت من شدو رفتم اتاق عمل ... 

عمل موفقیت آمیز بودو حال من تقریبا خوب بود ( البته یه موقع هایی اذیت میکردو ممکن بود بدنم کلیه رو پس بزنه) ولی خدا کمکم کردو من به زندگیم ادامه دادم .  

چون مدت زیادی دیالیز میکردم رگهای دستم گشاد شده بود هر روز هم بدتر میشد ... 

بعد ۴ سال تونستم دوباره حامله بشم ( هم واسه بچه هم واسه خودم خطر ناک بود ) ولی با مراقبت های دکتر ۹ ماه گذشتو بچه ی من به دنیا اومد ... 

من خدارو بازم شکر میکنم ولی از این ناراحتم که چرا خدا منو فراموش کرده ؟ چرا هر وقت میخوام احساس خوشبختی کنم به بدبختی تبدیل میشه ؟ 

من خیلی خوشحال بودم که حالا یه خانواده دارمو یه زندگیه خوب . ولی دکتر اومد تو اتاقو گفت بچه لب شکریه . یعنی لب بالا نداره و کام دهنش کاملا بازه . استخان های سرشم خیلی نرمه و خطر ناکه . نیاز به عمل جراحی داره ولی الآن نمیشه باید یک ساله بشه . تا اون موقع باید از بچه خوب مراقبت بشه تا زنده بمونه . 

الآن بچه یک سالو نیم شه و هنوز طعم غذا رو نچشیده . یه بار عمل کردیم ولی به نتیجه دلخواه نرسیدیمو نیاز به ۲ تا عمل دیگه هست . سرش هم حساسه باید استخان مصنوعی یا پلاتین بذارن که آسیب نبینه 

منم که باید رگ دستمو عمل کنم . باید از پام رگ بردارن به دستم پیوند بزنن. گشادیه رگ دستم داره به گردنم میرسه . فشار خونو کم کاریه تیروئیدو چربی خونو از این جور چیزا هم واسه خودش یه بدبختیه دیگست چون نمیتونم هر قرصی بخورم 

دخترم هم کم کاری تیروئید داره 

... : بچه ها واسش دعا کنید 

... : خیلی تنهاست 

... : همه باهاش قطع رابطه کردن 

... : حتی کسی نیست بچه شو چند روز نگه داره که بره دستشو عمل کنه  

... : حتی اذیتش هم میکنن 

... : دلش پره درده 

... : چشاش پره اشکه 

... : خدایا کمکش کن ...

نظرات 20 + ارسال نظر

خدایا به خاطر همه ی چیزایی که بهم دادی شکرت ....ببخشمون اگه ناشکری کردیم..

زینب : موافقم . آمین

این بنده خدا کم مشکل داشته ... خدا هم تا اینجا که بهش خیلی حال داده
نمیدونم اگر خدایی هست اون بالا چه کار میکنه؟

salam
web khodaee khobi dari
mikhastam bedonam mitonam linket konam
ba esm haft sang ya chize dige
to ham mano link mikoni

زینب : ممنون از تعریفتون. البته که میتونید لینک کنید.
به چه اسمی لینکتون کنیم.؟

[ بدون نام ] 1389/08/10 ساعت 10:40

سلام.آبجی.چی میگی جونم.اونیکی و همینچیه؟یه کم زیر دیپلم حرف بزن.
لینکت کردم.

immortal 1389/08/08 ساعت 18:05 http://jangavaran.blogsky.com

خیلی وضعش خرابه که...!؟!
ایشالله مشکلاتش بر طرف بشه!!!

سلام...
ای بابا....
امیدوارم که ایمانش رو به خدا از دست نده و امیدش نا امید نشه...خدا که بدِ بنده هاش رو نمی خواد....

مجتبی 1389/08/07 ساعت 00:26

میشه از نخ این داستان بیای بیرون

زندگی یعنی همین تا سختی نکشی معنی راحتی رو نمیفهمی

کی درد نداره کی غصه سراغش نمیاد همه برای خودشون درد هایی دارن درد هایی که بعضی وقتها نمیشه بروزش ون داد

حیران 1389/08/06 ساعت 22:53

خدا همیشه هست

artimis 1389/08/06 ساعت 18:47

soharesh kojast?
teflak
chand saleshe?

Quit girl 1389/08/06 ساعت 18:20 http://stopazad.blogfa.com

آخی
حتما چند سال پیش همچین زندگی رو تصورم نمیکرد که الان وضعش این باشه
امیدوارم برطرف شه مشکلاش

امیدوارم که هرچه زودتر مشکلاتش برطرف بشه...

صدف 1389/08/06 ساعت 10:22 http://nazanin-e-man.blogsky.com

سلام عزیزم.
ایشاله خدا کمک خودت و بچه ت کنه گلم.
مطمئن باش خدا فراموشت نکرده.
هر چه که دل خواست نه آن میشود
هر چه خدا خواست همان میشود

توحید 1389/08/06 ساعت 02:12 http://the-way.blogsky.com

وصف دل را از عزل تا ابد انچنان گویم و این چنین بنویسم :
دوست دارمت به خاطر دوست داشتنی ها
دوست دارمت به خاطر خوبی ها
به خاطر بدی ها
به خاطر زیبایی ها
به خاطر زشتی ها
دوست دارمت واین معنای عشق است......
من تو این داستان چیزی به جز عشق نمی بینم
عشق به فرزند
عشق به زندگی
عشق به خدا
و عشق مهمه نه قلب
خدایا عشق و ازش نگیر و بیشترش کن
و
خدایا مصلحتش هر چیه همون باشه
راستی مطلب جدید گذاشتم

محمد رضا 1389/08/05 ساعت 23:58 http://bus15.blogfa.com

اتفاقا هنوز هیچ چیزی اتفاق نیوفتاده که داستان بخواد غم انگیز بشه!و شما دعا کن که نیوفته!I don't wanna lose Her

محمد رضا 1389/08/05 ساعت 22:44 http://bus15.blogfa.com

من از شما تشکر می کنم واسه اینکه وبلاگ داستانی واقعی نوشتید وقت کردین یک سری هم به ماله من بزنین به قوی ماله شما نیست ولی خوبه منم بدون امادگی قبلی هر چیزی به ذهنم بیاد می نویسم!!!

Unicorn 1389/08/05 ساعت 17:47 http://fire-fighter.blogsky.com

بنده خدا چقدر وضعش خرابه...خیلی دلم سوخت.
خدا کمکش کنه...

خیال 1389/08/05 ساعت 16:38 http://www.bato.piy.ir

خدایا کمکش کن

zizoo 1389/08/05 ساعت 15:38

متن رو خوندم حالم خیلی گرفته شد
امیدوارم مشکلاتش یکی یکی حل بشن و تا آخر عمرش حداقل چند وقت طعم خوشبختی ( که خودش مد نظرشه ) رو بچشه.
فراموش نکنیم این فقط یکی از چندهزارتا آدم گرفتار و بی پناه تو کشورمونه که کسی به دادشون نمیرسه.
متاسفانه امروز تو کشور ما مردم میگردن دونبال یه ایراد که بذارن رو یه نفر تا از خودشون طردش کنن.

مجتبی 1389/08/05 ساعت 14:55 http://loves20.blogsky.com

حاضرم ازم دزدی بشه ولی پول برای درمان ندم واقعأ سخته

از این بدترش هم هست چند وقت پیش یه بابایی که نیاز به پیوند قلب داشت بعد ار کلی مدت انتظار ناامید شده بود حتی دنبال قبر هم رفته بود ولی چند روز پیش بهش میگن یه خانواده اعضای بدن پسرشون رو اهدا کردن
اینجاست که میگن تو نا امیدی بسی امید هست

ممنون بهم خبر میدی اپی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد