هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

سرنوشت ... !!!

این داستان ازدواج همسایمونه . حتما داستانهایی شبیه اینو شنیدید ...

امثال این آدما توی جامعه ی ما کم نسیتند

.

.

.

تازه همسایه ما شدن

زود باهامون رابطه برقرار کرد ( چون خیلی تنهاست )

چند روز پیش داشت باهام دردو دل میکرد ...

من 2 تا خواهر دارم ( بچه ی آخر خونه ام ) تو یه خانواده ی متوسط . توی خونه زیاد بهم توجه نمیکردن !!! تقریبا 15 سالم بود که ازدواج کردم ، البته یه ازدواج غیر عادی ... !

یه روز خانوادم گفتن که باید برم شهر ، خونه ی یه پیرمرد پیرزن ( فقط یه پسر داشتن تا ازشون مراقبت کنم . اونا گفته بودن چون یه پسر جوون ( جوان ) دارن باید من به پسرشون محرم بشم که موردی نداشته باشه !!!

پسره سرباز بود و اصلا از ماجرا خبر نداشت ، خلاصه عقدم کردن ... !!!

اصل ماجرا این بود که : قرار بود وقتی پسره از سربازی برگشت اگه ازم خوشش اومد باهام زندگی کنه ولی اگه خوشش نیومد کلفت خونشون باشم .

ادامه دارد ...

... : این اول ماجراست ، همه ی اتفاقا بعد از اومدن پسرست بعدا واستون مینویسم )

... : به نظرتون چی میشه ؟؟؟

... : پسره چیکار میکنه ؟؟؟   

نظرات 14 + ارسال نظر

سلام ممنون که به من سرزدین خوشحال میشم باز میزبان حضورتون باشم

سلام مرسی خواهر خوبم ازاینکه به وبلاگ من اومدین بهتون تبریک میگم وبلاگ خوبی دارین خسته نباشین
باز به من سر بزن

خودم 1389/07/27 ساعت 10:06 http://ne3a.blogsky.om

ممنونم عزیز دلم..
این لطفت منو شاد کرد
جدا ممنونم..
گلکم..

مجتبی 1389/07/27 ساعت 00:44 http://loves20.blogfa.com

سلامی دوباره
قبل از این که شما بگید اسم لینک رو گذاشتم هفت سنگ

دوستدار شما م ج

شبنم :

چه هیجان انگیز...
معلومه داستانش تلخه

شبنم : تلخ یا شیرین ؟ مسئله این است

Unicorn 1389/07/26 ساعت 17:34 http://fire-fighter.blogsky.com

هرچی میخواد بشه...اصلا به من چه؟!من چیکارم؟!بابا به خدا کار من نیست!!!!

شبنم : چرا دروغ میگی
خودم دیدمت داشتی معامله رو جوش میدادی

پسره کلی معرفت داشته باشه قبول کنه که دختره کنیزیشو بکنه! آخه پسرا همشون سرتر از دختران؛
شوخیدم، اصلا چرا خانوادش دخترشونو فرستادن خونه غریبه که کار کنه؟ یعنی مشکل مالی داشتن؟ تو که میگی وضعشون متوسط بوده... یعنی چی؟ مگه الکیه؟ دختره بیچاره هیچ انتخابی نداشته؟
به هرحال... ادامشو هم میذاشتی میخوندیم دیگه...

شبنم : باهاش مثل یه آدم اضافی رفتار میکردن
حالا اون اینجور گفته
به نظر من به خاطر مشکلات مالی بوده
انگار فروخته باشن

immortal 1389/07/26 ساعت 17:00 http://jangavaran.blogsky.com

پسره شاید به زور قبول کنه...!
بعدش هم توی پست بعدی میگم!!

شبنم : واسه پسره هیچی زورکی نیست
آزادی انتخاب داره

مجتبی 1389/07/25 ساعت 21:46 http://loves20.blogsky.com

سلام.
نمردیم یکی پیدا شد برای این وبلاگم نظر گذاشت ممنون شما اولین کسی هستی که برای این وبلاگم نظر میذارید راستش من بیشتر توی اون یکی وبلاگم هستم ادرسش اینه(http://loves20.blogfa.com) خیلی خوشحال میشم اونجا در خدمت شما باشم من وب شمار رو لینک میکنم فقط اسم که می خواهید رو بهم بدید.
اینجور که شما نوشتید حتمی پایان خوشی نداره به قول خودتون امثال این ادمها زیاد هستن که قربانی فقر و یا اعتیاد خانواده هاشون میشن

شبنم : اول اینکه خوش اومدی ...
دوم با اسم (هفت سنگ)

Quit girl 1389/07/25 ساعت 13:29 http://stopazad.blogfa.com

بیچاره دختره!
ولی احتمالا پسره یه بلایی سرش بیاره!
(من کلا نیمه خالی لیوان رو میبینم!)
ادامه اش خبرم کن
منم آپم

شبنم : حتما خبرت میکنم
نگاهت به زندگی منفیه ؟

new 1389/07/25 ساعت 12:47

باید ببینیم پسره بدبخت چی میگه؟
نظر اون چیه؟

شبنم : سرنوشت اون دختر بستگی به پسره داره
حالا دختره بدبخته یا پسره ؟

zizoo 1389/07/24 ساعت 17:26

سلی سلی آجی جون
خوندم خوشم امد ....
عشقم کشید نظربدم.
به نظرمن یه کی دو سال با دختره سر میکنه بعد چون دلشو زده طلاقش میده ....
مردا همشون قابل پیشبینی هستن.
تازه اگه خوشانس باشه اون ۲سال زندگی کرده.
که بعیده .

شبنم : !!!

hamed 1389/07/24 ساعت 11:38

شبنم خانم پاشو پاشو صبح شده

سلام

خوشحالم از این که از وبلاگت دیدن میکنم .

داستان رو خومدم تا اینجاش جالب بود .

خواهشا هر وقت آپ کردی من رو بی خبر نذار .

سالم باشی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد