رفته بودم خونه ی دوستم ، توی هال نشسته بودم که یه سوسک دیدم .
دوستم توی آشپزخونه بود .
توضیح ۱ : من از سوسک نمیترسم ، کلا از هیچی نمیترسم .
توضیح ۲ : دوستم خیلی خیلی خیلی زیاد از سوسک میترسه .
منم توی این فکر بودم که چجوری بترسونمش یکم بخندم . به این فکر افتادم که وقتی میاد تو اتاق یهو جیغ بکشمو بگم سوسک ، سوسک ...
خلاصه توی این فکرا بودم که دوستم پشت سرم جیغ کشیدو فرار کرد .
توضیح ۳ : من متوجه اومدن دوستم نشدم .
توضیح ۴ : از صدای جیغ اون من چنان ترسیدم که باهاش فرار کردم .
آخرش اینکه میخواستم اونو بترسونمو خودم بخندم از ترس اون خودم ترسیدمو سوژه اون شدم .
اینا همش یه مقدمه بود که بگم ما توی این نیا از چیزایی میترسیم که خودمون باعث ترسشون میشیم مثل سوسک ، موش ، که وقتی یه آدم میبینن خودشون میترسن در میرن .
پس چرا ما باید از موجوداتی که خودمون براشون ترسناکیم بترسیم ؟
اونوقت از چیزی که واقعا باید بترسیم نمی ترسیم ... !!!
میدونم منظورمو فهمیدید ...
آره منظورم خداست .
توضیح ۵ : البته ترس با وحشت خیلی فرق داره . منظور من ترسه
تو این ماه که همه ( چه اونایی که اعتقاد ندارن چه اونایی که معتقدن ) توی یه حالو هوای دیگه ایمو میریم مسجد وقت خوبیه فکر کنیم
به این که واقعا باید از چی بترسیم
ازموجودات موزی ؟
یا از خدا ؟
ترسیدن یا نترسیدن ، مسئله این است !!!
... : به دلیل ژیگولی بودن قالب توی این ماه موقتا قالب عوض شد .
... : با اجازتون منو آجی زینب یه مدت نیستیم .
۱- واسه آجی زینب بلاگ اسکای مشکل پیدا کرده .
۲- موقع امتحاناستو نمی تونیم بهتون سر بزنیم ( همین الآن کتاب زبانم داره صدام میکنه میگه بیا منو بخون ! )
۳- شرمنده دیگه ...
... : ولی نظراتونو میخونیم و بهتون جواب میدیم .
... : ۲ تا پست گذاشتیم براتون .
... : حتما به هردوشون نظر بدین .
... : پایینیه رو خوندین ؟
خیلی دوست دارم به هاتون صحبت کنم تا ببینم تفکر شما نسبت به دین و خدا چیه؟ که اینها رو توی وبلاگتون نوشتید.اگه این افتتخارو به ما بدید ممنونتون می شم.(از طریق چت)
سلام دوست عزیزم؛
خیلی جالب بود. اتفاقا این چیزیه که من هم مدتهاست بهش فکر می کنم؛ چرا باید از چیزهایی بترسیم که خودمون باعث ترسشون می شویم ولی از خدا....
ای کاش می شد اونو همیشه و در همه حال حاضر و ناظر بر اعمالمون ببینیم، نه فقط برای ترس که شاید گاهی بیشتر برای امید و اعتماد....
همیشه شاد باشی
سلام خوب هستین
رضا هستم از تهران ۲۱ ساله
شما خودتونو معرفی می کنید.
شبنم : پروفایلم کامله
بخون ...
راست میگی.مهم اینه آجی شبنمم نظر داده.این خودش افتخاره.
شبنم :
ممنون که خشتون آمد.
اسماشون نه اسمش.
شبنم : چه فرقی میکنه
باحاله دیگه
سلام شبنم خانوم
نه من شمالی نیستم ولی هفته دیگه میرم شمال
پروفایلمو نگا کنید اطلاعاتم کامله و صحیح
مرسی که میایی پیشم
موفق و سربلند باشید
شبنم : آها
از فامیلیتون حدس زدم که شاید شمالی باشین
سلام به بروبچ هفت سنگی
اول یه مورد بگم سوسک موجودی ظریف و بی خطره تا به حال شنیدی که بگن سوسک ادم میکشه نشنیدی ولی همین پشه که هیچ کی ازش نمیترسه در سال صدها نفر رو راهی اون دنیا میکنه
تازه اگه بخوای بعضی از اقلام غذایی رو کالبد شکافی کنی میبینی که از سوسک به عنوان چاشنی و طعم دهنده استفاده میکنن(با ذکر مثال)
درضمن بعضی از دوستان که فکر میکنن ابجی شبنم از سوسک میترسه اشتباه فکر میکنه ایشان فرمودند نه این دیگه خیلی کلاس بالاست گفتش من ازدوستم ترسیدم که چشاش از حدقه زده بود بیرون رنگش شده بود مثل گچ سمنان صداش هم شبیه کشیدن ناخن روی تخته بود دست پاهاش هم مثل ویبره ی موبایل 1100 میلرزید
اخر داستان از زبان ابجی شبنم
وقتی دوستم مثل جن زده ها شد من ترسیدم اومدم فرار کنم یه برخود شاخ به شاخ با هم داشتیم وقتی چشامو باز کردم دیدم سوسکه روی بینی دوستم داره استراحت میکنه
الان هم دارم از بیمارستان میام بیچاره دوستم بینیش بد جوری شکسته شده من موندم یه دنپایی مگه چقدر قدرت داره؟
شبنم : توضیحات کاملا کامل بود
سلام
خوشحال میشم با هم دوست بشیم
شبنم : باشه
من از سوسک نمیترسم.مشکل من با سوسک اینه که خیلی خیلی خیلی زیاد چندشم میشه از خودش و رنگش و دست و پاش و...اه!
شبنم : پاهاش که خیلی نازه
ترسو!!!!!!!!!!!!
سوسول!!!!!!
بز دل!!!!!!
شبنم : وااااااااااااااا !!!
در عین سادگی مطلب قشنگی بود، نکته هم داشت
شبنم : گرفتی مطلبو !!!
اومدم
شبنم : خوش اومدی
دوست منم شبنمه شلغمه ولی.بهم سر بزن!!
...................!
شبنم جان
مگه میترسی آپ کنی؟
این که ترس نداره. لااقل ترسش از سوسک کمتره
میخای بده دوستت آپ کنه. دل شیری داره
شبنم :
یه بار دیگه بخون
من که از سوسک نترسیدم
از دوستم ترسیدم
بزرگتر ها !
به وبلاگ جدیدم سر بزنید !
خوشحال میشم ...
شبنم : حتما میام
قربون داداش گلم
بسیار گشنگ بود عزیزکم .
شبنم : فدای تو
متن ترانه کاروان با صدای زنده یاد غلامحسین بنان
ترانه سرا : زنده یاد رهی معیری
آهنگساز : زنده یاد مرتضی محجوبی
تنظیم کننده : زنده یاد جواد معروفی
همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم تنها رفتی
چو کاروان رود فغانم از زمین
بر آسمان رود دور از یارم خون می بارم
فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم چنانکه دانی
رهایی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که می توانی
گر ز دل برآرم آهی آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم اشک آتشین ریزد
چو کاروان رود فغانم از زمین
بر آسمان رود دور از یارم خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جویم
ای شادی جان، سرو روان
کز بر ما رفتی
از محفل ما، چون دل ما
سوی کجا رفتی؟
تنها ماندم، تنها رفتی
به کجایی ای غمگسار من؟
فغان زار من بشنو باز آ
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو باز آ
باز آ سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
تنها ماندم تنها رفتی
شبنم : مرسی
بابا دلتنگی اینجوری نگو من خیلی دل نازکم گریه میکنم
از ابجی شبنم خبری نیست نکنه رفته دنبال سرنوشت
درضمن اون تجربه نبود از یه مجله خوندم که نوشته بود
ما اینیم
همین دیگه
گیر نده
یه چیزی گفتیم
زینب : خوبه که هردفعه منو میخندونی
شبنم : سرنوشت اومده دنبال من
سلام.به نظرم ترس از خدا با وحشت خیلی فرق میکنه.آدم وقتی از یه چیزی میترسه مثل سوکس یا شیر که بنده باشم.فرار میکنه.
ولی آدم وقتی از خدا میترسه هیچوقت فرار نمیکنه برعکس بش نزدیک تر میشه.
زینب : تبریک میگم به خاطر این طرز تفکرتون.
شدیدا موافقم
اگه تهران هستی ایدیه میلمو اد کن
زینب :
حالا هم مثل بچه های خوب برید سراغ درس و مشق هاتون
فردا تجدید میشین همه ی تقصیرها رو میندازید گردن من و سایر برو بچه هفت سنگی
نمیخواد جواب بدیدی اخه حرف حساب جواب نداره
زینب : نی خوام دلم تنگ میشهههههه
سلام.
که اینطور پس درس هم میخونید اصلأ بهتون نمیخوره
من بترسم از خدا فکر نکنم ولی از خشم خدا چرا هراس دارم
اگه گفتی بزرگترین ترس چیه که همه ازش وحشت دارن
1
2
3
هر سه جواب (توی ذهنت) اشتباه بود
سخرانی در جمع
دومیش هم ترس از بلندی
سوم هم تنهایی
زینب :
درس رو فقط میشه خوند وگرنه که....
با قسمت دوم حرفت شدیدا موافقم.
راجع قسمت سوم هم که : بابا تجربه
کاش از خدا بترسیم بدون اینکه جیغ بزنیم.
ترس از خدا در نجواهای شبانه زیباست.
راستی به این دوستتان برا کادوی تولد حتما یه اسپریه سوسک کش هدیه بده.
مطمئن باش یه عمر دعاگوت خواهد شد.
زینب :
ترس از خدا خوبه...یعنی ترس از خدا به شرطی خوبه که باعث شه جلو یه سری از کارامونو بگیره...
ایشالا آدم شیم!!(البته بلا نسبت شما!)
شبنم : انشاالله
خوب من که مسجد نمیرم باید کجا فک کنم ؟!!
همین یه روز هم که رفتم تشریف نداشتین ببینیمتون ...
شبنم : سلام داداشی
چرا نمیای مسجد ؟
امشب بیا منم میام
دلم برات تنگیده
بیا ببینمت
ترسووووووووووووووووووووو!!!!!!!
شبنم : خودتی