هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

هفت سنگ

اینجا خونه ی منه ، به خونه کوچیک من خوش اومدید .

بگو چه می بینی ؟



شرلوک هلمز کاراگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.

نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: «نگاهی به آن بالا بینداز و بگو چه می بینی؟»

واتسون گفت: «میلیون ها ستاره.»

هولمز گفت: «چه نتیجه ای می گیری؟»

واتسون گفت: «از لحاظ روحانی نتیجه می گیریم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید سه نیمه شب باشد.»

 

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: «واتسون تو احمقی بیش نیستی. 

 نتیجه اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند!»

نظرات 20 + ارسال نظر
امید 1389/10/19 ساعت 22:57 http://12666.blogfa.com


اولین روز دبستان باز گرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانوم است سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود
وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن درید
تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج وکار بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود وتفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم لا اقل یک روز کوچک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من باز گرد این مشقها را خط بزن

زینب :
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خیلی قشنگ بود . کلی بهم چسبید . حتما تو دفترم مینویسمش .
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

خیلی بامزه بووود. خندیدم

زینب
خواهشششششششششششششششش
قصد من هم همین بود عزیز

سینا 1389/10/16 ساعت 02:43 http://omide-ma.blogsky.com

سلام
این قبلن یه جایی خونده بودم و شاید شنیده.و کلی هم ازش خوشم اومد.ممنون از شما که یه باره دیگه این خاطره رو زنده کردین.
موفق و پایدار باشید

زینب :
خوشحالم که پسندیدین.
ممنون . شما هم پایدار باشید.



...........ღ☆☆ღ
.........ღ☆☆ღ
............ღ☆ღღ☆☆ღღ☆☆ღ
...............ღ☆ღ☆☆☆ღღ☆☆ღ
....................................ღ☆ღ
....................ღ☆☆ღ
....................ღ☆☆ღ
....................ღ☆☆ღ
....................ღ☆☆ღ
....................ღ☆☆ღ
....................ღ☆☆ღ
....................ღ☆☆ღ
..................................................
ღ☆☆ღ...............................ღ☆☆ღ
ღ☆☆ღ...............................ღ☆☆ღ
ღ☆☆ღღ☆☆ღღ☆☆ღღ☆☆ღღ☆☆ღ
...ღ☆ღღ☆☆ღღ☆☆ღღ☆☆ღღ☆ღ
.................................................
..................๑๑๑...๑๑๑
..................๑๑๑...๑๑๑
......................๑๑๑
......................๑๑๑
............................
...............ღ☆☆ღ
.............ღ☆.......☆ღ
................ღ☆☆ღღ☆☆ღ
............................ღ☆☆ღ
.............................ღ☆☆ღ
.............................ღ☆☆ღ
............................ღ☆☆ღ
.........................ღ☆☆ღ
......................ღ☆

زینب :
امدم عزیز خوش سلیقه

immortal 1389/10/15 ساعت 21:30 http://jangavaran.blogsky.com

جفتشون احمقن که تو صحرا چادر زدن!!

زینب :
بلههههههههههههههه
بلههههههههههههههه
اینم یه نظریه دیگه

شرلوک دوستت داریم، شرلوک دوستت داریم...
به به! خاطره ها داریم با این شِری! شرلوکو میگم. بچه ها شری صداش میکردن!
آپم

زینب :
عجب پس شما هم باهاش خاطره دارین

Unicorn 1389/10/15 ساعت 20:05 http://fire-fighter.blogsky.com

شما هر کدوم خودت حال کردی در نظر بگیر!

زینب : باشه

مریم 1389/10/15 ساعت 16:55

آقا مجتبی یه وقت به کسی نگید که شما انقدر باهوش هستید ها !!!!! یه وقت دیدید شما رو جای چادر دزدیدند !!! اون وقت صدتا دکتر واتسون و شرلوک هلمز جمع بشن نمی تونند بفهمن که چرا شما رو دزدیدند .

زینب

شبنم 1389/10/15 ساعت 11:21

چرا با من قهری ؟

مجتبی 1389/10/15 ساعت 10:54 http://شماره بدم

سلام زینب خانوم
من با ابجی شبنم قهرام

ابجی من دیشب اینقدر فکر کردم تا اخرش فهمیدم مشکل کجا بوده

اینکه این دو تا شرلوک هلمز و اون همکارش واتسون از چادر مسافرتی استفاده نکردن بلکه چادر مادراشون بوده برای اینکه پشه ها اذیتشون نکنن
از اون طرف دو تا خانوم بد حجاب از ترس اینکه گشت ارشاد براشون مشکل درست نکنه میرن و اون چادرها رو می دزدند به همین سادگی

سلام عزیزم
چرا باهاش قهری بهت نمی آد اهل قهر باشی داداشی
ولی با خمال اخترام من با نظرت موافق نیستم. خیلی غیر منطقی بود

SNIPeR 1389/10/15 ساعت 00:28 http://esnayper.blogsky.com/

دزد ؟!! تو صحرا ؟!!

زینب
دزد . دزده دیخه
خیر میدی ها .

علیرضا 1389/10/14 ساعت 18:40

من در هر حال نگفتم پیام نور خجالت آوره! من فقط دیدم یکی پرسیده بود کدوم دانشگاه هستید مگه؟ بعد شما جوابش رو نداده بودید و حدس زدم جواب پیام نور باشه و شما نمیخواهید بگید. بعدش هم شما گفتید که این طور نیست و من فهمیدم اشتباه کردم.
این یک مطلب کلی ه که دانشگاههای ایران حداقل تا مقطع لیسانس دانشجو رو بیسواد بار میاره! و دیگه اینکه خیلی خوبه که اثبات شده پیام نوریها سطح علمیشون بالاست. (از چه راه حلی؟) در مورد آمار قبولی فوق لیسانس هم جمعیت پیام نوریها اگر اشتباه نکنم دو برابر سایر سراسریها و آزادها و غیرانتفاعی ها و کل فامیلهایشان روی هم است.
تقریبا یه جورایی مثل چین که همیشه قهرمان المپیک میشه.
نمیدونم اینجا جای این حرفها بود یا نه، ولی فکر کردم بد نباشه شما بدونید پیام نور(و دانشجوهاش) به نظر خیلیها کجا ایستاده.

زینب :

کی داره دنبال من میگرده ؟

کسی با من کاری داره ؟

عباس 1389/10/14 ساعت 16:16 http://loooove.blogsky.com

زینب تو هم؟
اگه با هام دعوا داری دیگه نیام.
از کجا میدونی نخوندم؟

زینب : نه بابا این چه حرفیه من از دعوا مرافعه فراری ام.
بیا حتما بیا هفت سنگی .
ببخشد اگه فکر کردم نخوندی . چون راجع ش چیزی نگفته بودی.

آرمان 1389/10/14 ساعت 11:19 http://abdozdak.blogsky.com/

این چطوری دکتراش رو گرفتی زینب خانم
باید بهش بگن دکتر شوتسون

کو شبنم ؟

زینب :
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی با حال گفتی دمت قیژ کلی خندیدم.(دکتر شوتسون)
نمیدونم از کجا ؟ فکنم از شوتستان

سلام به خواهرهای مهربونم


به نظر من جفت شون احمق بودن اخه این احمق ها توی بیابون چه غ ل ت ی میکردن
بعد چرا نرفتن توی چادر بخوابن تا همه با هم دزدیده بشن

حالا فرض میگیریم که برای درس خوندن میرن اونجا که خلوته چون تا امتحانات ترم چیزی نموده یکم گیج میزنن پس یادشون میره چادر رو با خودشون ببرن پس بنابراین چادری نبوده که دزدیده بشه
هی ابجی میبینی من با این هوش زکاوتی که داشتم باید میشدم بازپرس اگاهی هی و بازم هی

زینب : سلام سلام
از آدرس های که دادی خیلی خوشم امد
همین : میخوای چیکار هاها و عمرا آدرس........
مجتبی این جا یه مشکلی هست :
1) اینا تا چشم باز کردن سقف چادر رو ندیدن پس یعنی تو چادر خوابیده بودن.
2)اگه تو چادر خوابیدن پس چطور متوجه ی دزدیدنش نشدن ؟
3)اگه به قول تو چادر نبردن ، چرا راجع ش حرف میزنن ؟ یعنی تا این حد شیرین میزنن؟

من که نمیفهمم

باقالی 1389/10/14 ساعت 01:43 http://3soooot.blogsky.com

این نشون می ده که همیشه لازم نیست همه چیز رو اینقدر عمقی نگاه کنیم و شاید به طور سطحی مطلب مهمتری به دست آوریم

زینب : به قوله دوست بابا شاه : بله...........بله...........

Unicorn 1389/10/13 ساعت 21:48 http://fire-fighter.blogsky.com

!!

زینب :
خوب الان من کدوم مرحله رو در نظر بگیرم ؟
اسمایل خنده رو یا علامت تعجب رو ؟

عباس 1389/10/13 ساعت 21:16 http://loooove.blogsky.com

سلام.ممنون که بهم سر زدی.عزیزم.

زینب :
خواهش میکنم .
ولی به پستم هم نگاهی مینداختی بد نبود .

سید 1389/10/13 ساعت 20:17 http://jomlee.blogsky.com

سلام زینب خانوم
قشنگ بود
اگه به وبلاگ من هم سر بزنی خوشحال میشم
مرسی

سلام آقا سید
مرسی مرسی که سر زدین
خوش امدین
خوشحالم که پسندیدین
به وبلاگ شما هم سر زدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد