اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم ؟
به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش ،سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
که در مسیل تو ، ای سیل بی قرار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ، به دیواره های غار نبودم
اگه میشه وب مارو لینک کن مرسی
خالههههههههههههههههههه یکی کانتای منو همی دزدیده!!!
کسی حق نداره بدزده خاله جان
برو توی ادامه مطلب میبینیش
کامنتای کن کو؟!
کامنتهات همش هست خاله
توی ادامه مطلب گذاشتمش
سلاااااااااااااااااام
شعر از کی بود؟
سلام
شعر از مرحوم حسین منزوی هستش
روحش شاد...
زندگی قانون نیست ، زندگی قافیه ی باران است
من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند
تو بارانی و به اندازه ی باران خدا زیبایی
سلام !
من این وبلاگو ندیده بودم !خیلی قشنگه
ببینم کاوه ، تو هنوز تو دام نیوفتادی ؟
به به سلام آقا کاوه
از این ورا
خیلی دستت مرسی
شعره قشنگی بود کاوه جان
مرسی..
لطف دارین