بسیجیه سوار تاکسی میشه، به راننده میگه : این رادیو را
خاموش کن ، چون در مذهب ما شنیدن موسیقی حرام است، در زمان
پیغمبر رادیو و موسیقی نبود، مخصوصاً موسیقی فرنگی که مال
کفار است . راننده رادیو را خاموش میکنه ، تاکسی را متوقف میکنه و
درب تاکسی را باز میکنه میگه : در زمان پیغمبر تاکسی نبود ،
شما بفرمایید پایین منـتظر شُتر بشید .
دمت گرم
چند وقتی بود اینقدر نخندیده بودم.....
دم شما هم گرم که اومدی مهمونی خونه ی دوستت
سلام
شرمنده یه مدتی نبودم.........
جالب بود....../..................
منم آپم ...وقت کردی سری بزن
موفق باشی.................
ایولاااااااااااااااااااااا دم راننده هه گرم کارش درسته
حال کردم با این جوابش
سلاااااااااااااااااااااااااااااااام
چطوری؟؟؟
چه خبرااااااااا؟
نیستی؟؟؟
کم پیدایی بدتر ازما؟؟؟
بسیجی فرصت طلب!!
داشت صبح میشد . از دیشب که عملیات کرده بودیم و خاکریز را گرفته بودیم داشتیم با دوستم سنگر درست میکردیم . بسیجی نوجوانی آمد و گفت: «اخوی ! من نگهبانی میدادم تا حالا، میشه توی سنگر شما نماز بخونم؟» به دوستم آرام گفتم: «ببین، از این آدمهای فرصتطلبه ، میخواد سنگر ما رو صاحب بشه.» آرام زد به پهلویم و به نوجوان گفت: «خواهش میکنم بفرمایید.» از سنگر آمدیم بیرون و رفتیم وضو بگیریم . صدای سوت … خمپاره … سنگر … بسیجی نوجوان … شهادت ... دوستم میگفت: « خیلی فرصتطلب بود »
میگن حرف حساب جواب نداره
ای ول به این راننده تاکسی عاقل که فقط به فکر چندر کرایه آدمای کج فهم نیست